سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ
  مجتبی[1199]


سلام عشقم مداحی هست ولی درباره چیز دیگه مینویسم معتقدم فقط باید به خدا تکیه کرد فقط خدا
ویرایش
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
ابر برچسب ها
امکانات دیگر

دیدیم که می شناسیمش ……..و تصویرش را از پیش در خاطر داشته ایم. دیدیم که می شناسیمش، نه آن سان که دیگران را…… و نه حتی آن سان که خود را. چه کسی از خود آشناتر ؟ دیده ای هرگز که نقش غربت در چهره خویش بیند و خود را نبشناسد؟

دیدیم که می شناسیمش، بیش تر از خود … تا آنجا که خود را در او یافتیم، چونان نقشی سرگردان در آبگینه که صاحب خویش را باز یابد و یا چونان سایه ای که صاحب سایه را …… و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش می گستر دیم و شب که می رسید به او می پیوستیم.

آن صورت ازلی را چه کسی بر این لوح قدیم نقش کرده بود؟ می دیدیم که چشمانش فانی است ، اما نگاهش باقی، می دیدیم که لبانش فانی است ، اما کلامش با قی. چشمانش منزل عنایتی ازلی و دهانش معبر فیضی ازلی و دستانش... چه بگویم ؟ کاش گوش نامحرمان نمی شنید .

پهندشت «حدوث» افقی بود تا «طلعت ازلی» او را اظهار کند و «زمان فانی»، آینه ای که آن «صورت سرمدی را دیدیم که می شناسیمش، و او همان است ، که از این پیش طلعتش را در آب و خاک و باد و آتش دیده ایم، در خورشید آنگاه می تابد، در ابر آنگاه که می بارد،در آب باران آنگاه که در جست و جوی گودال ها و دره ها برمی آید ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر درحجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شکافتن دانه ها و در شکفتن غنچه ها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.

دیدیم که می شناسیمش و آن «عهد» تازه شد. شمع می میرد و پروانه می سوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدی که آتش او با بال های ما بسته است .دیدیم که می شناسیمش و دوستش داریم ،آن همه که آفتابگردان آفتاب را ، آن همه که دریا ماه را... و او نیز ما را دوست میدارد ، آن همه که معنا لفظ را.

دیدیم که می شناسیمش ،از آن جاذبه ای که بالها را بسوی او می گشود ،از آن قبای اشک که بر اندامش دوخته بود، از آنکه می سوخت و با اشک از چشمان خویش فرو میریخت و فانی می شد در نوری سرمدی ، همان نوری که مبدآ ازلی ادم و عالم است و مقصد ابدی آن. آب میگذرد، اما این نقش سرمدی فراتر از گذشتن بر نشسته است . چشمانش بسته شد،اما نگاهش باقی ماند ، دهانش بسته شد ،اما کلامش باقی ماند.

زمین مهبط است، نه خانه وصل. در این جا نور از نار می زاید و بقا در فنا است و قرار در بی قراری. زمین معبر است و نه مقر... و ما می دانستیم .پروانه ای دوران دگردیسی اش رابه پایان برد و بال گشود و پیله اش چون لفضی تهی از معنا ، از شاخه درخت فرو افتاد . رشته وحی گسست و ما ماندیم و عقلمان. عصر بینات به پایان رسید و ان اخرین شب ، دیگر به صیح نینجا مید .در تاریکی شب ، سیر سیرکی نوحه غربت را زمزمه میکرد. خانه، چشم بر زمین و اسمان بست و در ظلمت پشت پلک ها یش پنهان شد. پرده ها را آویختیم تا چشمانمان به لاشه سرد و بی روح زمین نیفتد و درخود ما ندیم و یتیمانه گریستیم.

دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند.

عزیز ما ، ای وصی امام عشق ! آنان که معنای «ولایت» را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند ، اما شما خوب می دانید که سر چشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست. خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم و چقدر دلمان می خواست آن که روز به دیدار شما آمدیم ، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم .

سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی


مطلب بعدی : رضایت پدر و مادر       



پیامهای عمومی ارسال شده


+ سلام بعد از یک سال اندی آمدم خسته خسته کسی اینجا هست؟


+ آسمانم مال تو ، تو فقط باش کنارم گل من /// دل من تنگ توهه تو کمی بخند ///آری خسته ام وکمی مجنون شده ام تو فقط کمی بخند ///دلم هواتیت کرده با اینکه غریبی...


+ خستم خستم از نوشتن از کسی که نمیدانم کیست و هیچ وقت نیست مگر در ذهن مشوش من که می آید و طوفانی در این تلاطم ذهنم ایجاد می کند و می رود آری خستم دیگر بس است می خواهم که... خدایا خسته ام


+ خیلی وقتا بدون اینکه متنی رو بخونم لایک میزنم تازگیا عکس هم میخوام توی اینستا لایک بزنم نگاه نمیکنم فقط لایکش میکنم شماهم اینجوری هستید؟؟؟


+ دوباره مینویسم از تویی که دلگیرم بهار سبزه ای و منم خزان نگاهت به راه تو نشسته ام زین اگر گذر افتاد زچشم آسمانی و جاده ی خاکی


+ این روزها دلم فقط یاد تو میکند آری فقط یادتو !ولی نمیدانم کی این فاصله ها میرود و من من من میرسم به تو!


+ خدایا..... این روزها...... دلتنگم...... باورکن این یکی دیگرشعرنیست


+ بعضی وقتا اینقدر دلت از یه حرف میشکنه که... حتی نای اعتراضم نداری فقط نگاه میکنی و بی صدا... میشکنی....


+ دگر درد دلم درمان ندارد… مسیر عاشقی پایان ندارد.. مرا در چشم خود آواره کردی.. نگاهت دور برگردان ندارد…


+ دیکته زندگیمان پر از غلط است ولی نگران نباش خودش گفته قبل از نمره دادن... اگر پشیمان شوی غلط هایت را پاک میکنم